یرقان
سلام دو سه روز از به دنیا امدنت گذشته بود که متوجه شدیم که بدنت زرد شده چشمات کاملا زرد بود .بی بی جون به همراه بی بی بزرگ بردنت مطب دکتر اقای برات ازمایش خون نوشت با بی بی رفتی ازمایشگاه، پرستار با سرنگ پنج سی سی داشت خون می گرفت سه جا از دستت رو هم سوراخ کرده بود خیلی لاغر بودی دو کیلوشصد گرم وزنت بود بی بی به پرستار میگه با سرنگ پنج سی سی میخوای از این نوزاد تازه به دنیا امده خون بگیری رگ دستش پاره میشه پرستار بی بی رو ازاتاق بیرون می کنه ،بعد از نیمساعت جواب ازمایش رو پیش اقای دکتر میبرن جواب یرقان 18 باید بستری بشی .یکی از کارکنان بیمارستان میگه ببرش خونه بستریش نکن بهش شیرخشت وترنجبین بده خوب میشه. اوردنت خونه به بابا زن...
نویسنده :
مامان حسیب
16:13
خدا
سلام به مادر گفتم اخر این خدا کیست که هم در خانه ما هست وهم نیست تو گفتی مهربانتر از خدا نیست دمی از بندگان خود جدا نیست چرا هرگز نمیاید به خوابم چرا هرگز نمی گوید جوابم نماز صبحگاهت را شنیدم تو را دیدم خدایت را ندیدم به من اهسته مادر گفت فرزندم خدا را در دل خود جوی یک چند خدا در بوی رنگ گل نهان است بهار باغ و گ...
نویسنده :
مامان حسیب
14:59
ختنه
سلام عزیز در دونه قراره بریم ایرانشهر برای دیدن کیا پسر دایی مامان تازه به دنیا امده ساعت سه ونیم به سمت ایرانشهر حرکت کردیم ساعت هفت ونیم رسیدیم خونه بی بی بزرگ وقتی رسیدیم کیا رفته بود خونه مادر بزرگش، مادر مامانش قراره فردا صبح کیا رو ببرن مطب واسه ختنه تا پیخ پیخشو ببرن صبح روز بعد کیا رو بردن مطب بی بی به خان دایی زنگ زد گفت اگه مطب شلوغ نیست حسیب رو هم واسه ختنه بیاریم خان دایی گفت نه مطب شلوغ نیست حسیب رو بیارین خان دایی و زن دایی اولین بار تو رو دیدن ،اولین سفرت به ایرانشهر بود اونم در سه ماهگی چهارنفری راهی مطب شدیم به در مطب رسیدیم دست پاهام شروع به لرزیدن کرد صدای گریه کیا میومد بدجوری داشت گریه می کر...
نویسنده :
مامان حسیب
14:05
جد بزرگ
سلام در دونه مامان جد بزرگ .. مادر مادر بی بی جون واسه دیدن اولین نبیره اش به خونه دخترش مادر بی بی جون امده بود خیلی ارزو داشت تو رو ببینه اخه بی بی جون اولین نوه ، مامان اولین نتیجه ، پسر گلم اولین نبیره مامان خیلی دوسش داره امیدوارم که تو هم دوسش داشته باشی اینم یه عکس از جد بزرگ در سه ماهگی ...
نویسنده :
مامان حسیب
14:14
سخنان ارزشمند
سلام قشنگم امشب می خوام برات سخنان ارزشمند بنویسم انکه پوزش را نمی داند چیست مناسب دوستی نیست زندگی رنج درد نیست هدیه ایی است برای شاد بودن .مادر گیتی جام زهر بر دهان کودک خویش نمی گذارد او را می پرواند برای بهروزی و خوشبختی عشق چنان شفیتگی در نهان خود دارد که سخت ترین دلها نیز گاهی هوس شنا در ان می کنند کلید رازهای بزرگ در ژرفای کمی نیست ادب نمایه اغازین خرد است تندرستی پاداش نیک زیستی ست از نزد یکی به کسی که قائر به حفظ اسرار و رموز زندگی خود نیست پرهیز نما کسیکه خود را از صداقت بی نیاز بداند مثل این است که به افتاب بگوید غروب ونور و ظلمت را یکی بداند اشخاصی که نمی ...
نویسنده :
مامان حسیب
13:49
عروسی خاله جون
سلام پسر گلم چند روزی به عروسی خاله جون مونده بود کلی کار ناتموم داشتیم باید انجام بدیم زن دایی ارزو هم اومده لباسای رو که برای خاله جون دوخته بودیم رو اطو می زد تا می کردبا گل روبان تزیین می کرد دوستان اشنایان همه برای عروسی دعوت شده بودند روز عروسی شروع شد همه اقوام فامیل دوستان اشنایان برای عروسی امده بودند ر وز اول عروسی خانواده داماد لباسایی رو که دوخته بودند و طلا های رو که اورده بودند رو باید به همه مهمانها نشون بدن خانواده عروس هم باید لباساوطلاها رو که برای دخترشون دوختن وخریدن نشون میدن بعد از نشون دادن از مهمانها پذیرایی میشه شب دوم عروسی شب حنا بندون دوستان مامان برای عروس...
نویسنده :
مامان حسیب
19:41
اولین لبخند حسیب
خاطرات مامان
سلام به نی نی بهشتی بالاخره باهر سختی بود (البته سخت ولی شیرین ٩ ماه انتظار به پایان رسید) بهمن ١٣٨٩ در شهرستان بندر چابهار متولد شدی ٩ ماه انتظار برای اعضای خانواده سخت بود بیشتر از همه برای دایی جون و خاله جون دایی مجید می گفت پسره خاله جون می گفت دختره هر بار که می رفتم خانه بهداشت از خانوم دکتر می خواستم برام سونو بنویسه می گفت سونو برای جنین ضرر داره برام سونو نمی نوشت با لبخند بهم گفت هر وقت که به دنیا بیاد می فهمی دختره یا پسره منم با لبخند بهش جواب میدادم می گفتم برای من فزقی نمی کنه که دختر باشه یا پسر فقط سالم باشه تا اینکه مامان مریض شد ...
نویسنده :
مامان حسیب
14:29