ختنه
سلام عزیز در دونه
قراره بریم ایرانشهر برای دیدن کیا پسر دایی مامان تازه به دنیا امده
ساعت سه ونیم به سمت ایرانشهر حرکت کردیم ساعت هفت ونیم رسیدیم خونه بی بی بزرگ وقتی رسیدیم کیا رفته بود خونه مادر بزرگش، مادر مامانش
قراره فردا صبح کیا رو ببرن مطب واسه ختنه تا پیخ پیخشو ببرن
صبح روز بعد کیا رو بردن مطب بی بی به خان دایی زنگ زد گفت اگه مطب شلوغ نیست حسیب رو هم واسه ختنه بیاریم خان دایی گفت نه مطب شلوغ نیست حسیب رو بیارین
خان دایی و زن دایی اولین بار تو رو دیدن ،اولین سفرت به ایرانشهر بود اونم در سه ماهگی
چهارنفری راهی مطب شدیم به در مطب رسیدیم دست پاهام شروع به لرزیدن کرد صدای گریه کیا میومد بدجوری داشت گریه می کرد.، بعد از کیا نوبت تو بود ما رو نذاشتن بیایم داخل ، با خان دایی رفتی گریه کردم بی بی گفت خودت که راضی بودی حالا چرا گریه می کنی گریه نداره،داشتی گریه می کردی مثل کیا خان دایی اومد دنبالم رفتیم داخل دکتر چندتا سوال ازم پرسید جواب دادم بعدش گفت برو به گل پسرت شیر بده تا اروم بشه
باباراضی نبود برای ختنه می گفت کوچیکه درد داره گناه داره پسرم مامان میگفت الان کوچیکه بهتره تا اینکه بزرگ بشه .