حسیبحسیب، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

حسیب

عروسی خاله جون

1390/6/12 19:41
نویسنده : مامان حسیب
3,748 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم

چند روزی به عروسی خاله جون مونده بود کلی کار ناتموم داشتیم باید انجام بدیم زن دایی ارزو هم اومده لباسای رو که برای خاله جون دوخته بودیم رو اطو می زد تا می کردبا گل روبان تزیین می کرد

 دوستان اشنایان همه برای عروسی دعوت شده بودند

روز عروسی شروع شد همه اقوام فامیل دوستان اشنایان برای عروسی امده بودند

روز اول عروسی خانواده داماد لباسایی رو که دوخته بودند و  طلا های رو که اورده بودند رو باید به همه مهمانها نشون بدن خانواده عروس هم باید لباساوطلاها رو که برای دخترشون دوختن  وخریدن نشون میدن بعد از نشون دادن از مهمانها پذیرایی میشه

شب دوم عروسی شب حنا بندون

دوستان مامان برای عروسی خاله  امده بودن تا دست وپاهای عروس رو حنا ببندن با نقشهای که به خاله جون می بستدن همه نگا می کردن کار شون رو خانوده داماد هم برای شب حنا بندون به خونه عروس می امدن بعد از رفتن شون خانواده عروس برای رفتن به خونه داماد  اماده می شدن باید می رفتن تا دست و پاهای داماد رو حنا می بستن پسر گلم رو پیش بی بی جون گذاشتم بهت شیر دادم بعد رفتم

شب سوم شب عروسی

باید شام میدادیم همه امده بودن بعد از اینکه شام خوردن رفتن خاله جون با لباس عروس وارایشی که کرده بود با جمع مهمانها امد تا همه ببینن یکساعت بعد از شام دایی عبد الباسط ودایی عبد الحلیم رفتن دست داماد رو گرفتن  اوردن داخل اتاق بعد خان دایی عبالباسط سر عروس داماد رو به هم می زنه با دست زدن عروس داماد رو به اتاقشون می فرستن عروسی که تموم شدخاله جون به همراه داماد راهی ایرانشهر شد خونه بی بی با رفتن خاله جون سوت کور شد اخه مامان یه خواهر و سه برادر داره خدا حفظ شون کنه

اینم از عروسی خاله 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ریحانه
12 شهریور 90 21:21
همیشه به شادی مبارکه ایشالا به پای هم پیر بشن



سلامت باشین ریحانه جون..
مامان ریحانه
12 شهریور 90 21:22
نظر خصوصی چک پلیز
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسیب می باشد