اولین سفرت به ایرانشهر با بی بی جون
سلام پسر گلم
امروز برای اولین بار با بی بی جون فرستادمت ایرانشهر
از صبح که رفتی دارم مثل دیونه هادارم اینور اونور میرم دست و دلم به کاری نمیره
تنهام هر گوشه از خونه رو نگا میکنم فقط تو رو می بینم از صبح تا الان سه بار به گوشی بی بی جون زنگ زدم حالت رو پرسیدم بی بی جون در جواب بهم گفت حالش خوبه نگرانش نباش بهانه نمیاره
الان که دارم برات مینویسم فکر ذکرم پیشت دایی عبدالحلیم و خاله سمانه ایرانشهرن
بهشون گفتم که میایی ایرانشهر کلی خوشحال شدن که میری پیششون گفتن بذار بیاد
مامان سمیره با دایی عبدالمجید تنهان حوصله حرف زدن با هم رو ندارن
پسر عزیزم دوست دارم از ته قلب
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی