حسیبحسیب، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

حسیب

بابا بزرگ و بی بی

1390/9/13 12:06
نویسنده : مامان حسیب
521 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

امروز شش روزه که بابابزرگ مامان فوت کرد هفته پیش دوشنبه بعد از بابا بزرگ فوت کرد عموی مامان به بی بی جون خبر داده بود که بابا بزرگ فوت کرده ساعت چهار ونیم بود که راهی ایرانشهر شدیم نزدیکی ایرانشهر تب کردی سریع رفتیم خونه بی بی بزرگ ،اون شب نتونستم بابا بزرگ رو ببینم برای اخرین بار.فردا صبح ساعت هشت ونیم بود که به همراه بی بی بزرگ خاله جون  دایی جون رفتیم خونه عمه تا شاید بتونم برای اخرین بار ببینمش بازم نشد بابا بزرگ رو برده بودن به روستا ،با ماشین دایی جون رفتیم روستا در بین راه با ماشینهای زیادی که برای بابا بزرگ امده بودن برای  اخرین بار ماشین دایی جون هم بهشون رسید تا دایی هم بتونه تا در نماز خودن بهشون برسه رسیدیم روستا ،روستا همه جمع بودن اهالی روستا هم امده بودن وقتی که رسیدیم بابا بزرگ رو بردن بالا، انگار قسمت نبود که مامان بابا یزرگش رو برای اخرین بار ببینه از پایین داشتم نگاه می کردم همه داشتن نماز می خوندن بعد از تموم شدن نماز بابابزرگ رو اوردن پایین حرکت کردن بسوی بهشت زهرا جشمام پر از اشک شد داشتم گریه می کردم هنوزم نتونسته بودم باور کنم که بابا بزرگ فوت کرده اخه سه سال پیش بی بی بزرگ هم فوت کرد وقتی میرفتیم روستا خونه بابابزرگ جای خالی بی بی رو احساس می کردیم هر گوشه از خونه رو نگا میکردیم بی بی رو اونجا می دیدیم حالا که بابا بزرگ هم رفت پیش بی بی .خونه بابا بزرگ سوت کور شد وقتی رفتیم داخل خونه کسی نبود که باهاش احوالپرسی کنیم بی بی هم رفته بود بابابزرگ هم رفت.بی بی بابا بزرگ با ما خوب بودن هر وقت می رفتیم روستا دو یا سه شب پیششون می موندیم اما الان فقط خاطره هاشون در ذهن ما نوه هاشون باقی میمونه
                                    دوست دارم پسرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله هدي ياسمين زهرا
13 آذر 90 12:33
آخي تسليت ميگم. خدا بيامرزدشون و انشااله روحشون شاد باشه.
کیا
21 آذر 90 7:33
سلام حسیب جون .ببخشید نمی تونم زود بزود سربزنم آخه بابام وقت نمیکنه واسه اینترنت هم مشکل داریم البته لینکت کردم تو هم منو لینک کن.بوس .بای
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسیب می باشد