خبر بد
سلام گلم
یه هفته میشه که برات ننوشتم از یه طرف بابا بزرگ مریضه دکترا گفتن دیگه خوب نمیشه از یه طرف دیگه پسر یکی از اشنایان به رحمت خدا رفت پسری که قرار بود خدمت سربازیش تموم بشه بیاد قبلش مادر و پدرش رفته بودن خواستگاری ،دختر عموشو برای پسرشون انتخاب کرده بودن بعد از اینکه سربازیش تموم بشه بیاد، روز اخر سربازی پسرشون بیهوش میشه به مادر و پدرش زنگ میزنن میگن خودتونو برسونین کردستان خانوادش راهی کردستان میشن وقتی میرن بیمارستان می بینن که پسرشون بستریه بخش ا سی یو بعد از دوهفته یا بیشتر پسرشون فوت کرد خبر بدی بود همه اشنایان ناراحت بودن حتی مامان که اصلا فکرشو نمیکردکه این اتفاق بیفته وقتی که خودمو جای مادرش میذارم دیونه میشم
یه هفته بعد از مراسم چهلم پسرشون
برای پسرم یه جشن دندونه میگیرم
دوست دارم تاج سرم،